هر لحظه با مشکلات جدیدی آشنا میشدم که موانع راهم بودند و کاخ آرزوهایم را به هم میریختند. گویا که مشکلات تمامی نداشت، آنچنان آتشی رنج در زندگیم افکنده بود که اگر بخواهد بر زبان قلم جاری شود قلم را یارای نوشتن نیست که مشکلات جنگ در برابر آنها پشیزی بیش نبود. پس از بارها آزمون چون خداوند مرا به اندک صدق و وفاداری شناخت این بار نیز مرا با حادثهای بسیار سنگین و کمرشکنی آزمود. گردباد تندی بر زندگیم وزید و من را چنان بر زمین کوبید که صدای خرد شدن استخوانهایم را به وضوح میشنیدم و همه چیز را خراب کرد و بر باد داد.
زمانی که به خود آمدم هیچ چیز را نمیدیدم. همه جا گرد و غبار بود. چشمانم را مالیدم و آرزو کردم ای کاش خواب باشم ولی بعد از لحظاتی هوشیار شدم که نه خواب نبود. بلکه واقعیتی بود که به وقوع پیوسته بود به یاد مریم مقدس بعد از آن آزمون سخت افتادم که به خدا عرضه داشت: «ای کاش قبل از این مرده بودم» یک لحظه خود را عریان از همه چیز یافتم هیچ چیز به جز دین واعتقاداتم برایم باقی نمانده بود «انّ الزلزله الساعهِ شیءٌ عظیمٌ» قیامتم به پا شده بود و من مردهای بیش نبودم. خوار و ذلیل، بی کس و بییاور، هراسان و سرگردان و تمام هیمنهی وجودم و شخصیت پوشالیم فرو ریخت. ناگهان هاتفی ندا داد: «لاتخف و لاتحزن...» و من زبان به شکر گشودم که الحمدلله مصیبتی در دینم وارد نشده بود به طور کل امیدم از خلق خدا بریده شد. فقط من بودم و او بود. گویا بوی عینالیقین به مشامم میرسید و اولین شهود قلبی را تجربه میکردم... «إنّی آنستُ ناراً» من نیز نوری در آنجا یافتم. ان حادثه سخت من را تا وادی ایمن پیش رانده بود! من لیله قدرم را در رمضان زندگیم در آن شب تار هنگام طلوع فجر در آن وادی ایمن در آن سرزمین مقدس یافتم.
در آن زمان بود که خضر وجودم زبان باز کرد و فلسفه رنج و سختیها را برایم تفسیر نمود. او از زیبایی رنجها حکایتها گفت.
او به من گفت: اگر در کورههای سختی گداخته نشوی هرگز به آگاهی و کمال نخواهی رسید.
او گفت: آگاه شدن همیشه با رنج و سختی همراه است و رنجها تو را به بلوغ عقلی میرسانند.
او گفت: در بطن تاریکیها نور جلوه دیگری دارد. هرگز نگذار که چراغ امید در دلت خاموش شود چون حیات بدون امید مماتی بیش نخواهد بود.
او به من گفت: کسی که در تهذیب روح گام بر میدارد با کسی که غافلانه زندگی میکند فرق دارد.
او به من آموخت: که صراط قیامت از دنیا میگذرد اگر از گردنههای سخت دنیا (هوا و هوس) عبور کنی امید است که از صراط آخرت به آسانی بگذری.
او گفت: اگر بلایا نبودند انسان بر مرکب غرور سوار میشد و میتاخت و تا ادعای انا ربکم الاعلی پیش میراند.
او به من گفت: در تمام صحنههای اسلام و انقلاب حضور داشته باش اما بی سر و صدا و بی ادعا که فریاد بس است امروز مردم از تو عمل میخواهند.
و آهسته در گوشم نجوا کرد: که گمنامی گنجی است که گوهرشناسان قدر آن دانند.
او گفت: این فقط یک نشانه و بشارت بود تا آنها که قصد سفر دارند راه بیفتند و آنها که خستهاند و در راه ماندهاند جانی تازه بگیرند.
او گفت هرگز کسانی که راه نیفتادهاند با کسانی که پشت در ماندهاند یکسان نخواهند بود.
اوگفت: هر کس زندگی خود را با خدا معامله کند؛ هرگز زیان نخواهد دید.
از آن پس آیه «انّا لله و انّا الیه راجعون» را سرمشق زندگی خود قرار دادم. مگر نه این است که این آیه شریفه را هنگام هر مصیبتی باید تلاوت کرد. چه مصیبتی بالاتر از این که مقصد فراموش شود او مقصد است و ما مسافر و از هر طریقی باید راهی به سوی او باز کرد. این همه بیقراریها برای این است که از مقصد دور افتاده ایم و هر چه نزدیکتر میشویم آرامش بر وجود ما نازل میشود.
شاید سر این که می گویند: به اندازه انسانها برای رسیدن به خدا راهی است این باشد که از هر موقعیتی، باید راهی به سوی او باز کرد و هرگز مقصد را فراموش نکرد.
در آن شب من جرعهای از جام عشق نوشیدم و سرمست شدم. در آن وادی بود که نفس اماره خاموش شد و زبان از اعتراض باز ایستاد و روح سرکشم رام گردید و کثرت به وحدت تبدیل شد. خوف و حزن در آنجا رنگ باختند و سختی و رنج معنای دیگری یافتند و خداوند با رحیمیت ویژه خود به آرامی لباس محبت دنیا را از تنم بیرون کرد و لباس خضوع بر من پوشانید و وجودم سرشار از شور و عشق شد. از لطف بیکران او سیراب شدم. و معنای بعضی از اذکار و آیات قرآن کریم در آن شب بر من مکشوف گشت. و در پایان او به من به گفت: اگر میخواهی با من همراه شوی باید اسرار همواره پوشیده داری و این شرط اصلی برای طی مراحل بعدی است.
ذکر شعر زیبای هاتف اصفهانی در این مقام نیکوست:
ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رهت هم این و هم آن
دل فدای تو، چون تویی دلبر
جان نثار تو، چون تویی جانان
دل رهاندن زدست تو مشکل
جان فشاندن به پای تو آسان
راه وصل تو، راه پرآسیب
درد عشق تو، درد بیدرمان
بندگانیم جان و دل بر کف
چشم بر حکم و گوش بر فرمان
گر سر صلح داری، اینک دل
ور سر جنگ داری، اینک جان
دوش از شور عشق و جذبهٔ شوق
هر طرف میشتافتم حیران
آخر کار، شوق دیدارم
سوی دیر مغان کشید عنان
چشم بد دور، خلوتی دیدم
روشن از نور حق، نه از نیران
هر طرف دیدم آتشی کان شب
دید در طور موسی عمران
پیری آنجا به آتش افروزی
به ادب گرد پیر مغبچگان
همه سیمین عذار و گل رخسار
همه شیرین زبان و تنگ دهان
عود و چنگ و نی و دف و بربط
شمع و نقل و گل و مل و ریحان
ساقی ماهروی مشکینموی
مطرب بذله گوی و خوشالحان
مغ و مغزاده، موبد و دستور
خدمتش را تمام بسته میان
من شرمنده از مسلمانی
شدم آن جا به گوشهای پنهان
پیر پرسید کیست این؟ گفتند:
عاشقی بیقرار و سرگردان
گفت: جامی دهیدش از می ناب
گرچه ناخوانده باشد این مهمان
ساقی آتشپرست آتش دست
ریخت در ساغر آتش سوزان
چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش
سوخت هم کفر ازان و هم ایمان
مست افتادم و در آن مستی
به زبانی که شرح آن نتوان
این سخن میشنیدم از اعضا
همه حتی الورید و الشریان
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو
اکنون با مرکب عشق میرانم و نعلین را در دنیای مادی جا میگذارم. من از آن روز سکوت را آموختم و عمل را جدی گرفتم و دل به خدا سپردم.
«إنّ الذین قالوا ربناالله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه الّا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنّه التی کنتم توعدون»(به یقین کسانی که گفتند: پروردگار ما خداوند یگانه است سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل میشوند که: نترسید و غمگین نباشید، و بشارت باد بر شما به بهشتی که به شما وعده داده شده است).
و گویا من با چشم دل دیدم که در مراحل عالیتر انسانهایی را که در فضای روحانی نغمه گویان در ملکوت آسمان ها پرواز میکردند و از فراز شهر یقین گذشته و به کوه صبر میرسیدند. و از آنجا به سوی دروازههای حلم کوچ میکردند و در وادی توکل قدری میآرمیدند سپس تا قلهی رضا پیش میرفتند و به بارگاه قرب الهی واصل میشدند و در آنجا محو میگشتند و دیگر هیچ فاصلهای بین ایشان و خداوند نبود جز اینکه آنها مخلوق بودند و او خالق بود. (اللهم ارزقنا)
چه خوش گفت عطار نیشابوری:
سیر هر کس تا کمال وی بود
قرب هر کس حسب حال وی بود
معرفت زین جا تفاوت یافته است
این یکی محراب و آن بت یافته است
چون بتابد آفتاب معرفت
از سپهر این ره عالی صفت
هر یکی بینا شود بر قدر خویش
باز یابد در حقیقت صدر خویش
از ایشان درخواست میکنم که در مورد صبر هم اشارهای بفرمایند:
چنین توضیح میدهند: رهاورد صبر در زندگی میتواند نمودهای فراوان و جلوههای گوناگونی داشته باشد.اما بجاست که بگویم آن روز که طوفان سهمگین فرو نشست، بر اثر صبر ریشهی ذکر قویتر گشت واز آن تفکر پدید آمد و به دنبال آن چشمهی اندیشه بهراه افتاد و قلم به بارنشست در واقع قلم عصارهی تمام دردها و رنجهای نهفته در سینهام بود که با خون دل ممزوج و آمیخته شد و بعد از استحاله با تفضل الهی به صورت کلمات در سطور نمایان گشت.و به دنبال آن مسئولیتی سنگین و امتحانی عظیمتر ...
میپرسم آیا از همسرت درخواستی داری؟
او می گوید: همسرم شخص بسیار بزرگواری است و معمولا قدر زحماتم را میداند و من نیز غالباَ عزت نفسم اجازه نمی دهد از او چیزی بخواهم. ولی خالی از لطف نیست که از او درخواست کنم تا گرفتن پایان کار و رسیدن به آن مقام شایسته ( مقام فنا) به من مهلتی دهد. در آن زمان خود مشتاقانه و با رضایت قلبی از آن خانه رخت برخواهم بست و به سوی عشق حقیقی رهسپار خواهم شد و یقینا این خانه مذکور را پست تر از آن میدانم که بدان دل ببندم. اما اگر قبل از رسیدن به این مقام اقدام شود. سقف خانه بر سرم فرو خواهد ریخت و در زیر همان خشت های ارزشمند جان خواهم سپرد و در ثواب و پاداش شهیدان سهیم خواهم بود. این دعا را خیلی تکرار می کنم: " ... رَبَّنا لا تُحَمِلنا ما لا طاقه لَنا به ..." پروردگارا ! آنچه طاقت تحمل آن را نداریم بر ما مقرر مفرما !
کاش زندگی ام با جاذبه ربوبی پایان پذیرد. تا تقدیر چه خواهد.
فالله خَیرٌ حافظاً و هو ارحم الراحمین
آیا توصیه ای به زوج های جوان نسل جدید دارید؟
از آنان مصرانه می خواهم تا تصویر صحیحی از زندگی داشته باشند و بدانند جاده زندگی هموار نیست و برای دستیابی به رشد و تعالی باید مراحل سختی را پیمود. عشق زمینی باید مرحله به مرحله ما را به سوی عشق حقیقی سوق دهد. ازدواج علاوه بر اینکه یک تعهدی بین زن و شوهر است.یک تعهد الهی است. اگر مشکل حادی در زندگی رخ بدهد حتما باید مروری در زندگی گذشته بنمائیم و نقطه کور آن را بدست آوریم. آن نقطه کور همان جایی است که هر دو یا یکی از طرفین از اطاعت خدا سرپیچی کرده و به وظایفاش عمل ننموده است. خوشا به حال آنکه از خداوند اطاعت کند و خود را تسلیم او کند.
ازدواج طوری زن و مرد را به هم پیوند میدهد که ناگسستنی به نظر میآید و طلاق ضربه سنگینی بر قلب هر دو وارد میکند و زخم های عمیقی بر دل آنها میگذارد که به راحتی قابل التیام نیست و روح کودکان معصوم را میآزارد و آنها را بی پناه میگرداند. (اسلام مجوز طلاق را تنها در موارد خاص و نادر صادر میکند).
آن هم با توجه با آیه شریفه "تَسْرِیحٌ بِإِحْسَان" اگر طلاق همراه با نیکوئی واحسان همراه گردد، سببب آن میشود که قدری ازجراحات وارده بر قلب زن و مرد کاسته شود و در نتیجه هر دو از این احسان بهرهمند میشوند. مسئله اینجاست که متاسفانه در جامعه امروز ما این اصل قرآنی به فراموشی سپرده شده و مغفول مانده است. همه خوب آموختهایم که حق گرفتنی است اما " وَأَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ "مورد غفلت قرارگرفته است. و نیز ضرب المثل معروف " در عفو لذتی است که در انتقام نیست."را از خاطر بردهایم.
امیدوارم زندگی همهی خانوادهها ختم به خیر گردد.
برای داشتن یک خانواده موفق و بانشاط چه پیشنهادی دارید؟
از نظر بنده،برای داشتن خانواده موفق چهار اصل باید مورد توجه قرار بگیرد.
.۱- نخست باید هدف از ازدواج را معین کرد.
۲- سپس گزینش همسر و همسفری با ایمان و همکفو که او را در این منظور یاری نماید.
۳- عزم جدی برای رسیدن به هدف
۴-رسیدن به رشد و تعالی در پی تحقق سه مرحلهی اول.
برای داشتن یک زندگی پویا و بانشاط درخانواده اولین قدم این است که خود را به زینت ادب و آداب الهی بیارائیم و دائماً عقل را با حکمت بارور سازیم تا در سایه خردورزی برای زندگی کوتاهمدت و چشم انداز بلندمدت آن که تا ابدیت ادامه دارد طرح و برنامه داشته باشیم. برای رسیدن به این موضوع باید با نگاه توحیدی به مسئله خانواده نگریست در این نگاه فردگرائی بسیار کم رنگ میشود و نگاه جمعگرا در خانواده نشاط میآفریند و دلها را بهم پیوند میدهد. و در این حوزه به شدت به مکارم اخلاقی نیازمندیم که اهرم بسیار قوی و موثر در تحکیم خانواده میباشد. در این نگاه است که تقوا پایه و اساس زندگی قرار میگیرد. و سازگاری و مدارا و ساده زیستی جایگاه خود را باز مییابد. باید توجه داشته باشیم که زندگی بر محور مکارم اخلاقی میچرخد، پس باید عقربه های زندگیمان را به سوی آن تنظیم کنیم.
نگاه توحیدی به زندگی ما رنگ و بوی عشق به ارمغان میآورد و دایره دید انسان را وسعت میبخشد. در پی این نگاه است که کرامت انسان حفظ میشود و درخت وجود او به ثمر مینشیند و میوههای شیرین فضائل به بار میآورد. و زمینه مهروزی فراهم گشته و چشمه محبت در خانواده میجوشد و همه را سیراب میکند. با نگاه توحیدی است که روح انبساط مییابد و به آرامش میرسد. در این نگاه است که انسان به رشد و تعالی رسیده و هدف خداوند در امر ازدواج تامین و رضایت او حاصل میشود.
در پایان اجازه دهید رهنمودهایی بسیار جالب از مقام معظم رهبری به زوج های جوان حسن ختام بحث ما باشد.
بیانات رهبر انقلاب در مراسم خطبه عقد زوجهای جوان؛ ۷۰/۴/۲۰
امام برخلاف ما - که طول و تفصیل میدهیم و حرف میزنیم - عقد را اول میخواندند، بعد دو، سه جملهی کوتاه صحبت میکردند. من دیدم ایشان پس از اینکه عقد را خواندند، رویشان را به دختر و پسر کردند و گفتند: "بروید با هم بسازید."
رهبر انقلاب فرمودند:
پسران در ذهنشان دختر ایده آلشان را نقاشی میکنند و دختران هم پسر ایده آلشان را نقاشی میکنند، اما آن وجود ندارد نه اینکه در این شهر نیست، دراین کشور هم نیست، بلکه روی زمین هم نیست. همهی ما نقص داریم. خب، حالا تا از هم دوریم این نقص ها را نمیدانیم، به مجردی که این ازدواج ها انجام شد و کنار هم قرار گرفتیم. کم کم این کمبودها ظاهر می شود. حالا ناراضی باشیم؟ نخیر باید زندگی را آنگونه که هست پذیرفت و با آن ساخت. 6/6/86
اینطور نباشد که بر اثر معاشرت، اشکال و عیب و ایرادی در همسرتان مشاهده کردید آن را بزرگ بشمارید و برای خودتان عقده و غصه کنید. 28/2/82
البته یک عیبهایی هست که قابل برطرف شدن است، آنها را برطرف کنید. یک عیبهایی هم هست که قابل برطرف شدن نیست، با آنها هم بسازید. 24/1/63
در پایان از ایشان تشکر نموده و خداحافظی مینمایم و سؤال از جزئیات زندگی را به زمان دیگر موکول میکنم.🔼
والسلام من اتبع الهدی
صغری امیریان
98/11/12